انصاف سیاسی اجتماعی
"... آیا در نهایت روزی خواهیم توانست که فارغ از هرگونه عاشق و فارغ بودن به امروز و فردای کشورمان و به سرنوشت بچه های مان که مسوولیت امروز ماست بی اندیشیم؟"
"... اگر جوانان ما نسل پدر و مادرهای شان را مقصر می دانند که چرا در سال 1357 چنین برخورد نادرست و نسنجیده ای داشته اند، این سوال را برمی انگیزد که با این آگاهی و گذر از یک تجربه سی ساله چرا هنوز هم این اشتباه تکرار می شود؟
"... به خودمان برگردیم، در اصل هدف ما چیست؟ چرا هر از چند سال یکبار فیل مان یاد هندوستان می کند و علیه حکومت های مان قیام و شورش می کنیم؟ بهای سنگینش را می پردازیم و بازهم بدون هدف آماده جنبش، و قیام دیگری را انتظار می کشیم؟"
اگر نسل آن روز از آقای خمینی سوال نکرد، نسل بعدی هم از آقای خاتمی این سوال را نکرد و حتا در دومین دوره ریاست جمهوری ایشان هم این سوال کلیدی از سوی همان هیجان زدگان و عاشقان که روشنفکران و سیاستمداران آن زمان بودند مطرح نشد…"
"سی سال پس از فاجعه ویرانگر جمهوری اسلامی آیا از اقای موسوی سوال کردیم که بازگشت به دوران طلایی امام به چه ترتیب میتواند آینده ساز بچه هایمان باشد؟"
"... آیا باز هم همچنان امروز عاشق و فردا فارغ باقی خواهیم ماند؟ ..."
"... اگر جوانان ما نسل پدر و مادرهای شان را مقصر می دانند که چرا در سال 1357 چنین برخورد نادرست و نسنجیده ای داشته اند، این سوال را برمی انگیزد که با این آگاهی و گذر از یک تجربه سی ساله چرا هنوز هم این اشتباه تکرار می شود؟
"... به خودمان برگردیم، در اصل هدف ما چیست؟ چرا هر از چند سال یکبار فیل مان یاد هندوستان می کند و علیه حکومت های مان قیام و شورش می کنیم؟ بهای سنگینش را می پردازیم و بازهم بدون هدف آماده جنبش، و قیام دیگری را انتظار می کشیم؟"
اگر نسل آن روز از آقای خمینی سوال نکرد، نسل بعدی هم از آقای خاتمی این سوال را نکرد و حتا در دومین دوره ریاست جمهوری ایشان هم این سوال کلیدی از سوی همان هیجان زدگان و عاشقان که روشنفکران و سیاستمداران آن زمان بودند مطرح نشد…"
"سی سال پس از فاجعه ویرانگر جمهوری اسلامی آیا از اقای موسوی سوال کردیم که بازگشت به دوران طلایی امام به چه ترتیب میتواند آینده ساز بچه هایمان باشد؟"
"... آیا باز هم همچنان امروز عاشق و فردا فارغ باقی خواهیم ماند؟ ..."
فهرست کتاب
پیشگفتار 13
بخش اول 23
انصاف سیاسی – اجتماعی 25
برای اینکه "دیگر نگویند کسی به ما نگفت..." 33
جایزه صلح نوبل :واقعیت ها، هیجان ها 47
"همه با هم" واژه ها گناه ندارند 53
"هویت ایرانی" - 28 سال پس از جمهوری اسلامی تنها راه نجات بازگشت به هويت ايرانی است 57
آیا زمان آن رسیده است که کارنامه هایمان را باز نگری کنیم؟ 61
استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی 67
ساختن آینده ایران وظیفه ما نیست، سرنوشت ماست 73
"ده سال گذشت" سیاهی و نفرت 10 ساله 77
نامه سرگشاده به دبیر کل سازمان ملل متحد،
انجمن پژوهشگران ایران از حقوق هموطنان بهائی خود که بزرگترین اقلیت مذهبی در ایران هستند دفاع می کند 81
وای به حال ما و وای به حال شما 85
"و بازهم ما هستیم که همچنان نمی دانیم چه می خواهیم" 91
بخش دوم 99
"قدرت تک یاخته" شانس بزرگ مردم ایران 101
هیجان یا منطق ، کلید جهنم 107
کنکاشی بر دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری - "چرا من رای نمیدهم؟" 113
آغاز استبدادی جدید 129
بخش سوم 137
نامه ای سرگشاده به روحانیت غیر حکومتی: "لباس روحانیت را به عنوان اعتراض از تن خارج کنید" 139
رسالت مراجع بزرگ شیعه 145
بخش چهارم 147
فدرالیسم را از زندان تجزیه طلبان نجات دهیم 149
ایران، سرزمین بحران ها و تفاوت ها 159
بخش پنجم 167
به آن گروه از فرماندهان و افراد سپاه پاسداران که در خط مردم هستند و خود را پاسدار ملت مي دانند. 169
پاسداران ایران روی سخنم با شماست 173
کتاب پیش رو مجموعه ی سلسله مقالاتی است که بیشتر از هر چیز بیانگر نگاه من در گُذر سال های گذشته ام بوده است.
بزرگترین انگیزه ای که همیشه برای من وجود داشته این بوده است که فراز و نشیب های یکصد سال و خاصه سه دهه گذشته بتواند درس عبرتی برای ما ایرانیان باشد و بتوانیم دوران پُر خطر امروز را که می تواند به دلیل آشفتگی های اجتماعی – سیاسی حاضر یکی از دوران های حساس تاریخ معاصر ما باشد با آگاهی و عقل و منطق و به دور از هیجانات همیشگی طی کرده و یکبار دیگر عاشق و واله و یا دلزده و افسرده، دچار بحران دیگری نشویم.
سال های منتهی به انقلاب 1357 دوران نوجوانی و جوانی نسل من بود به این دلیل که در حوادث سال های 1320، جنبش ملی شدن نفت و 28 مرداد 1332 یا متولد نشده بودیم و یا به دلیل سن کم حضور فیزیکی نداشتیم.
بی تردید از آغاز انقلاب مشروطیت تا عصر حاضر روشنفکران و تلاشگران جامعه ما در حد توان، ظرفیت ها و آمال و آرزوهای شان هر آنچه توانسته اند، انجام داده اند.
اینکه در میانشان گروهی خودفروش و دست بسته بیگانه وجود داشته است که امروز هم پس از اینهمه سال های سیاه و دردآور همچنان هستند مقوله دیگری است که تنها بیانگر هویت "نوکر صفتی" آنان بوده و خواهد بود. ولی هدف اصلی من از یادآوری این تلاش ها اشاره به سابقه خواست های آزادی خواهانه و برابری طلبانه زنان و مردان و تلاشگران با ارزشی است که زندگی خود را در این راه گذاشته اند. امروز چه نامی از آنان باشد و یا نباشد، مهم آنست که در طی طریق این راه پُر مخاطره از پای ننشستند و به مقاومت و مبارزه خود ادامه دادند.
اگر بررسی مبارزات صدر مشروطیت به دلیل گذر از یک قرن و به دلیل فقر مدارک موثق کمی مشکل بنظر آید و تنها بدین بسنده شود که آنانی که نامی در تاریخ دارند مورد اشاره باشند، بدون تردید باید با احترام بدانان نگریست و بر تلاش های شان ارج فراوان قائل شد چرا که توانستند در وانفسای عقب ماندگی و استبداد موجود آن زمان نگاهی فراخ تر و ژرف تر به آینده ایران داشته باشند؛ تنها به مسائل روز بسنده نکنند و پُست و مقام و پول و ثروت آنان را در سیطره خود قرار ندهد.
نگاهی گذشته نگر به سه دهه گذشته، جاری شدن انقلاب اسلامی در ایران و پی آمدهایش برای همه ما یکبار دیگر این خواست ونیاز را ایجاب می کند که برای بررسی امروز، نخست ریشه های آنرا در آغاز انقلاب مورد تجدید نظر قرار دهیم و نقش روشنفکران و تلاشگران و بازیگران اصلی در زمان انقلاب را به بازبینی مجدد بگذاریم.
هر چه زمان بیشتر می گذرد کنکاش در چگونگی و عملکرد آن دوره ضروری تر بنظر می آید چرا که بحران 1357 که هفتاد سال پس از انقلاب مشروطیت به وقوع پیوسته است و اگر چه هنوز هم پس از سه دهه همچنان اسناد و مدارکی که بتوانیم با وجود آنها به چگونگی این رویداد بپردازیم یا وجود نداشته ویا همچنان در اختیار ما قرار ندارد ولی همین حداقل ها نیز باید بتواند یاری دهنده ما در دوران پُر تلاطم کنونی واقع شود و گوشه هائی از آن و تجربه و عبرت نتایج خفت بار و سیاه آن راه گشای تفکر امروز وفردای ما قرار گیرد.
اگر من بتوانم این حق را برای خودم قائل باشم و بعنوان کسیکه خواسته است بیشترین سهم زندگیش در مسیر مسائل سیاسی – اجتماعی ایران رقم بخورد سوالی را در آغاز رویداد 1357 مطرح کنم، شاید تنها و نخستین بخش آن می تواند گِله ای از دو نسل پیش از خودم باشد، آنهائیکه دارای سوابق سیاسی بودند و یا ما آنها را چنین می شناختیم و رویدادهای شهریور 1320، جنبش ملی شدن صنعت نفت و 28 مرداد 1332 را از سر گذرانیده بودند.
واقعه سال 1357 که به انقلاب اسلامی انجامید، را بنظر من، باید مهمترین و مخرب ترین و ویرانگر ترین واقعه یکصد سال گذشته ایران نام گذاشت، رویدادی که می توانست اگر روشنفکران و سیاستمداران آن روز کشور از یک حداقل های فکری – سیاسی برخوردار بودند و مسوولیت های خود را بیشتر می شناختند به چنین روزی دُچار نگردیم و به چنین فاجعه ای نرسیم.
در کشورها و جوامعی که قانون حاکم است و مسوولیت ها شناخته شده است اگر پزشک و یا مهندس و یا هر شغل حساس دیگری که بعنوان مثال مسوول مداوای بیماری و یا پایه گذار ساختمانی و بنائی بوده و در کار خود مسوولیت لازم را به خرج نداده باشند، بیمارآنان به دلیل عدم تشخیص دُرست و یا ساختمان و بنائی که ساخته اند در سال های پس از آن دُچار مشکلی گردد، آنها را به دادگاه می کشانند ومورد سوال و جواب و در نهایت به پرداخت خسارت شخصی و یا عمومی محکوم می کنند و یا اگر در این میان جان انسانی از میان رفته باشد و یا ساختمان و بنائی که ساخته اند موجب خسارت عمومی و جانی گردد پرونده آنان به دادگاه جنائی محول می گردد. این مسئله هیچ تفاوتی با عملکرد یک اقتصاددان، جامعه شناس و یا سیاستمدار نباید داشته باشد که از عواقب مسوولیت و تخصص خود در امان بماند، واقعیت اینست که اگر پزشک و یا مهندس در مورد یک فرد و یا یک ساختمان بی مبالاتی و خطا کرده باشند، سیاستمداران و دیگر فعالان اجتماعی – سیاسی و یا اقتصادی پایه ها و شالوده یک جامعه را به ویرانی و نابودی سوق داده اند.
ورود به صحنه سیاسی اگر چه برای ما می تواند یک هیجان باشد و بنا به موقعیت زمان و بالا رفتن تب اجتماعی، گذران دوره ای از زندگانی مان را در بر گیرد ولی در جوامعی که حاکمیت قانون وجود دارد فردی که می خواهد به صحنه سیاسی قدم بگذارد باید گذشته از درس و تخصصش در این زمینه کارآمدی و شایستگی خود را نیز در احزاب سیاسی به اثبات رسانیده و دارای صلاحیت لازم گردد تا بدینوسیله بتواند مورد پذیرش جامعه واقع شده و صاحب مسوولیت های اجتماعی – سیاسی شود.
اگر جدای از موارد استثنا، به جامعه و کشور خودمان باز گردیم در این زمینه بیشتر از هر چیز دیگر شاهد جاه طلبی های سیاسی هستیم و در صورت شکست که تا کنون نیزچنین بوده است نخست بدنبال بهانه هائی برای تبرئه و یا پس از وقوع حادثه به عنوان عذر بدتر از گناه اعلام اینکه، "نمی دانید، بعنوان مثال "رضا شاه"، "محمد رضاشاه" و یا "خمینی" چه دیکتاتورهائی بودند که امکان نداشت در مقابل آنها مقاومت و ایستادگی کرد"، بدون تردید این مسئله دُرست است چرا که این ویژه گی و خصوصیت همه دیکتاتورهای جهان است، اما سوال اصلی اینست که آیا این دیکتاتورها از شکم مادر خود دیکتاتور زاده شده بودند؟ و یا دیکتاتوری نتیجه عملکرد ما روشنفکران و به اصطلاح سیاستمدارانی بوده است که برای رسیدن به پُست و مقام و نگاه داشتن آن جایگاه سیاسی – اجتماعی با قبول همه اهانت ها راه رسیدن دیکتاتور را به دیکتاتوری هموار نموده ایم؟
واقعیت اینست که جز استثناهائی در تاریخ معاصر ما، بیشتر از هرعامل دیگراین خود ما بوده ایم که زمینه ایجاد و رُشد دیکتاتوری را فراهم آورده ایم و در هر مرحله هم دست به شیون و فغان برداشته ایم که ما را فریب دادند و ...
باور من بر این است که ما را فریب ندادند، ما به دلایل هیجان زدگی، بی فکری، نداشتن مسوولیت و جاه طلبی های همواره ادامه دارمان، همیشه آمادگی گول خوردن و فریب خوردن را داشته ایم.
به امروزمان رسیده ایم، حکومت وحشت جمهوری اسلامی 32 سال است که ایران را به ویرانی کشیده است و همچنان می تازد. اگر یکی از گِله ها و شکایت های من از دو نسل پیش از خودم در رابطه با فاجعه سال 1357 این بوده است که آن روز سیاستمداران و روشنفکران به دلیل هیجان زدگی از آقای خمینی سوال نکردند که دُرست است " شاه باید برود"، ولی، ما بعد از رفتن شاه چه خواهیم کرد و چه برنامه ای داریم و آیا تنها خواست رفتن شاه کافی بود؟
اگر جوانان ما نسل پدر و مادرهای شان را مقصر می دانند که چرا در سال 1357 چنین برخورد نادرست و نسنجیده ای داشته اند، این سوال را برمی انگیزد که با این آگاهی و گذر از یک تجربه سی ساله چرا هنوز هم این اشتباه تکرار می شود؟
اگر نسل آن روز از آقای خمینی سوال نکرد، نسل بعدی هم از آقای خاتمی این سوال را نکرد و حتا در دومین دوره ریاست جمهوری ایشان هم این سوال کلیدی از سوی همان هیجان زدگان و عاشقان که روشنفکران و سیاستمداران آن زمان بودند مطرح نشد. در آن دوره هم بدون ارزیابی عملکرد چهار ساله اول، این بار هم باز با "اشک ها و لبخندها" و بدون سوال از برنامه وی برای آینده کشور به ایشان رای داده شد.
نسل جوان و فعال و پُر شور سال های اخیر، دوران سیاه جنگ و از میان رفتن و معلول شدن بی شماری از جوانان این مرز و بوم، به تاراج بردن ثروت مملکت در زمان آقای رفسنجانی را نه تنها به محاکمه نکشاند که در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری در مقابل آقای احمدی نژاد، به یکباره و بازهم عاشق و واله و شیفته آقای رفسنجانی شد و رفسنجانی "ناجی ملت" گردید.
گذر از دوره نهم ریاست جمهوری و رسیدن به خرداد 1388 باز هم یکبار دیگر آقای خاتمی خود را کاندیدای پُست ریاست جمهوری نمود، این بار هم بدون اینکه نسل جوان و پُر تلاش ما از آقای خاتمی سوال کند که بالاخره تکلیف پرونده قتل های زنجیره ای چه شد و مگر شما نبودید که به ملت نامه نوشتید که، "پُست ریاست جمهوری یک تدارکات چی بیشتر نیست و من در هر 9 دقیقه یک مشکل داشتم و نتوانستم کار کنم و تنها یک تدارکات چی بوده ام"، چه اتفاقی افتاده است که بازهم کاندیدای ریاست جمهوری شده اید ؟
زمان زیاد و دوری از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری که بعنوان "تقلب انتخاباتی" مطرح شد نگذشته است. انگار نه انگار که جمهوری اسلامی از بدو تولد در تقلب متولد شده است و باید بتوان یک انتخابات را شاهد مثال آورد که جمهوری اسلامی در آن تقلب نکرده باشد. آقای احمدی نژاد باز هم با تقلبی گسترده به ریاست جمهوری رسید و جنبش سبز پای به عرصه و حیات اجتماعی – سیاسی ایران گذاشت.
امروز آقای موسوی رهبر و بُتِ بسیاری از جوانان ایران است، ولی هنوز هم هیچ یک از آن سیاسیون و کسانیکه به پدر و مادرهای خود ایراد می گرفتند و می گیرند که چرا ندانسته تن به این خفت و خواری داده اند، از آقای موسوی سوال نکرده اند که چرا این بار پذیرفتند که کاندیدا شوند، چه برنامه منسجمی برای دوران ریاست جمهوری آینده خود داشتند و آیا ذکر بازگشت به "دوران طلایی امام" کافی بود؟
از ایشان سوال نشد که هزینه آسیب های ایجاد شده از قتل و اعدام و شکنجه و تجاوز و زندان و فرار بی شمار گروهی از بهترین و موثرترین جوانان این مملکت در دوران نخست وزیری ایشان به عهده کیست؟ از ایشان سوال نشد که اگر شما به ریاست جمهوری می رسیدید هدف شما یک حکومت مردمی و دموکراتیک بود و یا در اصل نگاهداری و پابرجائی جمهوری اسلامی با جناح دیگرش؟
اگر چه باید برای آقای موسوی این احترام را قائل شد که بر خلاف پیشینیان خود چند ماه پس از کاندیدا شدن اعلام نمود میخواهد ایران را به "دوران طلایی امام" بازگرداند و مانند گذشتگان خود هشت سال تمام با واژه ها بازی نکرد و به فریب مردم نپرداخت ولی باز هم این اعلام صریح آقای موسوی برای فعالان و سیاستمداران هیجان زده ظاهرن کافی نبود تا در اصل بدانند که آیا تمامیت حکومت جمهوری اسلامی را میخواهند یا نمی خواهند؟
فعالان و سیاستمداران امروز که خود در جایگاه پدر و مادرهای دیروز قرار گرفته اند ، چه پاسخی برای فردائی که در مقابل شان قرار دارد خواهند داشت؟ آیا این دُور و تسلسل باید همچنان ادامه داشته باشد؟
نقش وعملکرد روشنفکر و فعال سیاسی چگونه قابل تعریف است؟ و چگونه باید باز تعریف شود؟ جامعه بوسیله چه کسانی باید از این سّد و مَعبرخطرناک عبور کند و چگونه تر این دوران سیاه و حقارت آمیز جمهوری اسلامی را پشت سر بگذارد؟
به خودمان برگردیم، در اصل هدف ما چیست؟ چرا هر از چند سال یکبار فیل مان یاد هندوستان می کند و علیه حکومت های مان قیام و شورش می کنیم؟ بهای سنگینش را می پردازیم و بازهم بدون هدف آماده جنبش، و قیام دیگری را انتظار می کشیم؟
آیا در نهایت روزی خواهیم توانست که فارغ از هرگونه عاشق و فارغ بودن به امروز و فردای کشورمان و به سرنوشت بچه های مان که مسوولیت امروز ماست بی اندیشیم؟
باور من وتمامی تلاش من اینست که هر چه زودتر تمامی ما با همفکری و به دور از هیجان، با منطق، با آینده نگری و مسوولیت، با هم، به برنامه ریزی برای آینده کشورمان نزدیکتر شویم. غیر ممکن نیست، امکان پذیراست و تنها فکر کردن و تلاش در جهت پیدا کردن راه درست را طلب می کند.
هموطنان بسیار با ارزشم تمای مطالبی که پیش روی شماست این تلاش را دنبال می کند که بلکه بتواند ما را از هیجان دور و به تفکر و منطق نزدیکتر کند.
به امید آنروز که باید بسیار نزدیک باشد.
حسین لاجوردی
پاریس – پاییز 1390
بزرگترین انگیزه ای که همیشه برای من وجود داشته این بوده است که فراز و نشیب های یکصد سال و خاصه سه دهه گذشته بتواند درس عبرتی برای ما ایرانیان باشد و بتوانیم دوران پُر خطر امروز را که می تواند به دلیل آشفتگی های اجتماعی – سیاسی حاضر یکی از دوران های حساس تاریخ معاصر ما باشد با آگاهی و عقل و منطق و به دور از هیجانات همیشگی طی کرده و یکبار دیگر عاشق و واله و یا دلزده و افسرده، دچار بحران دیگری نشویم.
سال های منتهی به انقلاب 1357 دوران نوجوانی و جوانی نسل من بود به این دلیل که در حوادث سال های 1320، جنبش ملی شدن نفت و 28 مرداد 1332 یا متولد نشده بودیم و یا به دلیل سن کم حضور فیزیکی نداشتیم.
بی تردید از آغاز انقلاب مشروطیت تا عصر حاضر روشنفکران و تلاشگران جامعه ما در حد توان، ظرفیت ها و آمال و آرزوهای شان هر آنچه توانسته اند، انجام داده اند.
اینکه در میانشان گروهی خودفروش و دست بسته بیگانه وجود داشته است که امروز هم پس از اینهمه سال های سیاه و دردآور همچنان هستند مقوله دیگری است که تنها بیانگر هویت "نوکر صفتی" آنان بوده و خواهد بود. ولی هدف اصلی من از یادآوری این تلاش ها اشاره به سابقه خواست های آزادی خواهانه و برابری طلبانه زنان و مردان و تلاشگران با ارزشی است که زندگی خود را در این راه گذاشته اند. امروز چه نامی از آنان باشد و یا نباشد، مهم آنست که در طی طریق این راه پُر مخاطره از پای ننشستند و به مقاومت و مبارزه خود ادامه دادند.
اگر بررسی مبارزات صدر مشروطیت به دلیل گذر از یک قرن و به دلیل فقر مدارک موثق کمی مشکل بنظر آید و تنها بدین بسنده شود که آنانی که نامی در تاریخ دارند مورد اشاره باشند، بدون تردید باید با احترام بدانان نگریست و بر تلاش های شان ارج فراوان قائل شد چرا که توانستند در وانفسای عقب ماندگی و استبداد موجود آن زمان نگاهی فراخ تر و ژرف تر به آینده ایران داشته باشند؛ تنها به مسائل روز بسنده نکنند و پُست و مقام و پول و ثروت آنان را در سیطره خود قرار ندهد.
نگاهی گذشته نگر به سه دهه گذشته، جاری شدن انقلاب اسلامی در ایران و پی آمدهایش برای همه ما یکبار دیگر این خواست ونیاز را ایجاب می کند که برای بررسی امروز، نخست ریشه های آنرا در آغاز انقلاب مورد تجدید نظر قرار دهیم و نقش روشنفکران و تلاشگران و بازیگران اصلی در زمان انقلاب را به بازبینی مجدد بگذاریم.
هر چه زمان بیشتر می گذرد کنکاش در چگونگی و عملکرد آن دوره ضروری تر بنظر می آید چرا که بحران 1357 که هفتاد سال پس از انقلاب مشروطیت به وقوع پیوسته است و اگر چه هنوز هم پس از سه دهه همچنان اسناد و مدارکی که بتوانیم با وجود آنها به چگونگی این رویداد بپردازیم یا وجود نداشته ویا همچنان در اختیار ما قرار ندارد ولی همین حداقل ها نیز باید بتواند یاری دهنده ما در دوران پُر تلاطم کنونی واقع شود و گوشه هائی از آن و تجربه و عبرت نتایج خفت بار و سیاه آن راه گشای تفکر امروز وفردای ما قرار گیرد.
اگر من بتوانم این حق را برای خودم قائل باشم و بعنوان کسیکه خواسته است بیشترین سهم زندگیش در مسیر مسائل سیاسی – اجتماعی ایران رقم بخورد سوالی را در آغاز رویداد 1357 مطرح کنم، شاید تنها و نخستین بخش آن می تواند گِله ای از دو نسل پیش از خودم باشد، آنهائیکه دارای سوابق سیاسی بودند و یا ما آنها را چنین می شناختیم و رویدادهای شهریور 1320، جنبش ملی شدن صنعت نفت و 28 مرداد 1332 را از سر گذرانیده بودند.
واقعه سال 1357 که به انقلاب اسلامی انجامید، را بنظر من، باید مهمترین و مخرب ترین و ویرانگر ترین واقعه یکصد سال گذشته ایران نام گذاشت، رویدادی که می توانست اگر روشنفکران و سیاستمداران آن روز کشور از یک حداقل های فکری – سیاسی برخوردار بودند و مسوولیت های خود را بیشتر می شناختند به چنین روزی دُچار نگردیم و به چنین فاجعه ای نرسیم.
در کشورها و جوامعی که قانون حاکم است و مسوولیت ها شناخته شده است اگر پزشک و یا مهندس و یا هر شغل حساس دیگری که بعنوان مثال مسوول مداوای بیماری و یا پایه گذار ساختمانی و بنائی بوده و در کار خود مسوولیت لازم را به خرج نداده باشند، بیمارآنان به دلیل عدم تشخیص دُرست و یا ساختمان و بنائی که ساخته اند در سال های پس از آن دُچار مشکلی گردد، آنها را به دادگاه می کشانند ومورد سوال و جواب و در نهایت به پرداخت خسارت شخصی و یا عمومی محکوم می کنند و یا اگر در این میان جان انسانی از میان رفته باشد و یا ساختمان و بنائی که ساخته اند موجب خسارت عمومی و جانی گردد پرونده آنان به دادگاه جنائی محول می گردد. این مسئله هیچ تفاوتی با عملکرد یک اقتصاددان، جامعه شناس و یا سیاستمدار نباید داشته باشد که از عواقب مسوولیت و تخصص خود در امان بماند، واقعیت اینست که اگر پزشک و یا مهندس در مورد یک فرد و یا یک ساختمان بی مبالاتی و خطا کرده باشند، سیاستمداران و دیگر فعالان اجتماعی – سیاسی و یا اقتصادی پایه ها و شالوده یک جامعه را به ویرانی و نابودی سوق داده اند.
ورود به صحنه سیاسی اگر چه برای ما می تواند یک هیجان باشد و بنا به موقعیت زمان و بالا رفتن تب اجتماعی، گذران دوره ای از زندگانی مان را در بر گیرد ولی در جوامعی که حاکمیت قانون وجود دارد فردی که می خواهد به صحنه سیاسی قدم بگذارد باید گذشته از درس و تخصصش در این زمینه کارآمدی و شایستگی خود را نیز در احزاب سیاسی به اثبات رسانیده و دارای صلاحیت لازم گردد تا بدینوسیله بتواند مورد پذیرش جامعه واقع شده و صاحب مسوولیت های اجتماعی – سیاسی شود.
اگر جدای از موارد استثنا، به جامعه و کشور خودمان باز گردیم در این زمینه بیشتر از هر چیز دیگر شاهد جاه طلبی های سیاسی هستیم و در صورت شکست که تا کنون نیزچنین بوده است نخست بدنبال بهانه هائی برای تبرئه و یا پس از وقوع حادثه به عنوان عذر بدتر از گناه اعلام اینکه، "نمی دانید، بعنوان مثال "رضا شاه"، "محمد رضاشاه" و یا "خمینی" چه دیکتاتورهائی بودند که امکان نداشت در مقابل آنها مقاومت و ایستادگی کرد"، بدون تردید این مسئله دُرست است چرا که این ویژه گی و خصوصیت همه دیکتاتورهای جهان است، اما سوال اصلی اینست که آیا این دیکتاتورها از شکم مادر خود دیکتاتور زاده شده بودند؟ و یا دیکتاتوری نتیجه عملکرد ما روشنفکران و به اصطلاح سیاستمدارانی بوده است که برای رسیدن به پُست و مقام و نگاه داشتن آن جایگاه سیاسی – اجتماعی با قبول همه اهانت ها راه رسیدن دیکتاتور را به دیکتاتوری هموار نموده ایم؟
واقعیت اینست که جز استثناهائی در تاریخ معاصر ما، بیشتر از هرعامل دیگراین خود ما بوده ایم که زمینه ایجاد و رُشد دیکتاتوری را فراهم آورده ایم و در هر مرحله هم دست به شیون و فغان برداشته ایم که ما را فریب دادند و ...
باور من بر این است که ما را فریب ندادند، ما به دلایل هیجان زدگی، بی فکری، نداشتن مسوولیت و جاه طلبی های همواره ادامه دارمان، همیشه آمادگی گول خوردن و فریب خوردن را داشته ایم.
به امروزمان رسیده ایم، حکومت وحشت جمهوری اسلامی 32 سال است که ایران را به ویرانی کشیده است و همچنان می تازد. اگر یکی از گِله ها و شکایت های من از دو نسل پیش از خودم در رابطه با فاجعه سال 1357 این بوده است که آن روز سیاستمداران و روشنفکران به دلیل هیجان زدگی از آقای خمینی سوال نکردند که دُرست است " شاه باید برود"، ولی، ما بعد از رفتن شاه چه خواهیم کرد و چه برنامه ای داریم و آیا تنها خواست رفتن شاه کافی بود؟
اگر جوانان ما نسل پدر و مادرهای شان را مقصر می دانند که چرا در سال 1357 چنین برخورد نادرست و نسنجیده ای داشته اند، این سوال را برمی انگیزد که با این آگاهی و گذر از یک تجربه سی ساله چرا هنوز هم این اشتباه تکرار می شود؟
اگر نسل آن روز از آقای خمینی سوال نکرد، نسل بعدی هم از آقای خاتمی این سوال را نکرد و حتا در دومین دوره ریاست جمهوری ایشان هم این سوال کلیدی از سوی همان هیجان زدگان و عاشقان که روشنفکران و سیاستمداران آن زمان بودند مطرح نشد. در آن دوره هم بدون ارزیابی عملکرد چهار ساله اول، این بار هم باز با "اشک ها و لبخندها" و بدون سوال از برنامه وی برای آینده کشور به ایشان رای داده شد.
نسل جوان و فعال و پُر شور سال های اخیر، دوران سیاه جنگ و از میان رفتن و معلول شدن بی شماری از جوانان این مرز و بوم، به تاراج بردن ثروت مملکت در زمان آقای رفسنجانی را نه تنها به محاکمه نکشاند که در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری در مقابل آقای احمدی نژاد، به یکباره و بازهم عاشق و واله و شیفته آقای رفسنجانی شد و رفسنجانی "ناجی ملت" گردید.
گذر از دوره نهم ریاست جمهوری و رسیدن به خرداد 1388 باز هم یکبار دیگر آقای خاتمی خود را کاندیدای پُست ریاست جمهوری نمود، این بار هم بدون اینکه نسل جوان و پُر تلاش ما از آقای خاتمی سوال کند که بالاخره تکلیف پرونده قتل های زنجیره ای چه شد و مگر شما نبودید که به ملت نامه نوشتید که، "پُست ریاست جمهوری یک تدارکات چی بیشتر نیست و من در هر 9 دقیقه یک مشکل داشتم و نتوانستم کار کنم و تنها یک تدارکات چی بوده ام"، چه اتفاقی افتاده است که بازهم کاندیدای ریاست جمهوری شده اید ؟
زمان زیاد و دوری از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری که بعنوان "تقلب انتخاباتی" مطرح شد نگذشته است. انگار نه انگار که جمهوری اسلامی از بدو تولد در تقلب متولد شده است و باید بتوان یک انتخابات را شاهد مثال آورد که جمهوری اسلامی در آن تقلب نکرده باشد. آقای احمدی نژاد باز هم با تقلبی گسترده به ریاست جمهوری رسید و جنبش سبز پای به عرصه و حیات اجتماعی – سیاسی ایران گذاشت.
امروز آقای موسوی رهبر و بُتِ بسیاری از جوانان ایران است، ولی هنوز هم هیچ یک از آن سیاسیون و کسانیکه به پدر و مادرهای خود ایراد می گرفتند و می گیرند که چرا ندانسته تن به این خفت و خواری داده اند، از آقای موسوی سوال نکرده اند که چرا این بار پذیرفتند که کاندیدا شوند، چه برنامه منسجمی برای دوران ریاست جمهوری آینده خود داشتند و آیا ذکر بازگشت به "دوران طلایی امام" کافی بود؟
از ایشان سوال نشد که هزینه آسیب های ایجاد شده از قتل و اعدام و شکنجه و تجاوز و زندان و فرار بی شمار گروهی از بهترین و موثرترین جوانان این مملکت در دوران نخست وزیری ایشان به عهده کیست؟ از ایشان سوال نشد که اگر شما به ریاست جمهوری می رسیدید هدف شما یک حکومت مردمی و دموکراتیک بود و یا در اصل نگاهداری و پابرجائی جمهوری اسلامی با جناح دیگرش؟
اگر چه باید برای آقای موسوی این احترام را قائل شد که بر خلاف پیشینیان خود چند ماه پس از کاندیدا شدن اعلام نمود میخواهد ایران را به "دوران طلایی امام" بازگرداند و مانند گذشتگان خود هشت سال تمام با واژه ها بازی نکرد و به فریب مردم نپرداخت ولی باز هم این اعلام صریح آقای موسوی برای فعالان و سیاستمداران هیجان زده ظاهرن کافی نبود تا در اصل بدانند که آیا تمامیت حکومت جمهوری اسلامی را میخواهند یا نمی خواهند؟
فعالان و سیاستمداران امروز که خود در جایگاه پدر و مادرهای دیروز قرار گرفته اند ، چه پاسخی برای فردائی که در مقابل شان قرار دارد خواهند داشت؟ آیا این دُور و تسلسل باید همچنان ادامه داشته باشد؟
نقش وعملکرد روشنفکر و فعال سیاسی چگونه قابل تعریف است؟ و چگونه باید باز تعریف شود؟ جامعه بوسیله چه کسانی باید از این سّد و مَعبرخطرناک عبور کند و چگونه تر این دوران سیاه و حقارت آمیز جمهوری اسلامی را پشت سر بگذارد؟
به خودمان برگردیم، در اصل هدف ما چیست؟ چرا هر از چند سال یکبار فیل مان یاد هندوستان می کند و علیه حکومت های مان قیام و شورش می کنیم؟ بهای سنگینش را می پردازیم و بازهم بدون هدف آماده جنبش، و قیام دیگری را انتظار می کشیم؟
آیا در نهایت روزی خواهیم توانست که فارغ از هرگونه عاشق و فارغ بودن به امروز و فردای کشورمان و به سرنوشت بچه های مان که مسوولیت امروز ماست بی اندیشیم؟
باور من وتمامی تلاش من اینست که هر چه زودتر تمامی ما با همفکری و به دور از هیجان، با منطق، با آینده نگری و مسوولیت، با هم، به برنامه ریزی برای آینده کشورمان نزدیکتر شویم. غیر ممکن نیست، امکان پذیراست و تنها فکر کردن و تلاش در جهت پیدا کردن راه درست را طلب می کند.
هموطنان بسیار با ارزشم تمای مطالبی که پیش روی شماست این تلاش را دنبال می کند که بلکه بتواند ما را از هیجان دور و به تفکر و منطق نزدیکتر کند.
به امید آنروز که باید بسیار نزدیک باشد.
حسین لاجوردی
پاریس – پاییز 1390